سه رکعت مهمان شهدا
رکعت دوم
چرا مادر، پسرم نشستی تو سرما، مگه خدا روز رو ازت گرفته که نصف شبی، شام نخورده اومدی داری با این کبوترها حرف میزنی؟! مادر خوبیت نداره نصف شب رو پشتبام، در و همسایه ناراحت میشنها! از سر شب که از مسجد اومدی یهراست اومدی پای گنجة کبوترها که چی، جوونیات رو گذاشتی پای این حیوونا.
و صبح تمام گندمها را کنار ظرف آب ریخته بود و در گنجه رو باز گذاشته بود و رفته بود.
وقتی دوستش برام تعریف کرد، گلپسرم چطوری شهید شده و یه نامرد از بالای بلندی سینة پسرم رو نشونه گرفته و پسرم وسط دشت دست و پا میزده، یاد جمله اون شبش افتادم که میگفت:
میخوام قبل از اینکه خودم آزاد بشم، این حیوونا رو آزاد کنم.
□
رکعت سوم
صدای داد و بیداد میاومد، جلو نونوایی حسابی شلوغ شده بود. حسین آقا یه بیل تو دستش بود و داد میزد. «با همین بیل نصفت میکنم!» مردم ریختن و جداشون کردن. حسین آقا همسایة ما بود. مربی کشتی بود. خطاطی هم میکرد. تو مراسمهای مسجد هم مجری بود. تو محل تحویلش میگرفتند. وقتی هم شهید شد، زمستون بود. زن و مرد، کوچیک و بزرگ، ارمنی و مسلمون هم براش گریه میکردند. یه همسایه ارمنی داشتند که همینجور که داشت نمک رو برنجهای یخزده میریخت، گریه میکرد برای شهادت حسینآقا.
بعداً از شهادتش پرسوجو کردم که چرا اونروز آنقدر عصبانی بود و میخواست اون آقاهه رو با بیل نصف کنه! بابام میگفت که طرف به امام حرف ناجوری زده بوده و حسینآقا جوش آورده بوده.
یاد جمله شهید «زبردست» افتادم که تو مقایسه شهید جهانشاهی با شهید دیانتپور گفته بود: اسلام هم امام حسین(ع) میخواد هم امام حسن(ع).
پایگاه اطلاع رسانی دیار رنج
سلام
با به روزم
موفق باشید
یا علی مدد