مزار پنهان، بزرگترین اعتراض به جامعه ناسپاس آن روز بود
او به عنوان یک مسلمان و پیرو راه حقیقی پیامبر اکرم (ص)، وظیفه خود میدانست تا کاری را که مردان از انجام دادن آن عاجز بودند، انجام دهد و حق را به صاحبش بازگرداند. او شبانه دست دو فرزند خود را میگرفت و به همراه علی (ع) و در پی طلب یاری برای جانشین خدا و یادآوری غدیر خم و دیگر مسایل زمان پیامبر (ص) به خانه انصار میرفت و با آنها اتمام حجت میکرد.
در این اوضاع، مخالفان امیر مؤمنان، شرایط را بسیار خطرناک میدیدند. آنها میدانستند که اگر این کارها ادامه یابد، جنبشی ایجاد میشود. در نتیجه تصمیم گرفتند که آتش پیروی از رسول خدا را به مشتی خاکستر تبدیل کنند. آنها میدانستند که اگر علی (ع) با سران حکومت بیعت کند، این آتش خاموش میشود. همچنین تصمیم گرفتند برای سلب قدرت و نشانههای حقانیت از خاندان رسول خدا (ص) سرزمین فدک، که ملک فاطمه زهرا (س) بود را از چنگ او درآورند.
در پی این تصمیم و پس از غصب فدک، حضرت زهرا (س) باشکوه تمام از خود دفاع کرد و در مسجد مدینه به طور علنی حکومت را نامشروع دانست و اظهار کرد که حکومت آنها جدا از رسول خدا و غیر الهی است و بدین ترتیب، حکومت خدا که به جانشین پیامبر (ص) واگذار شده بود توسط افرادی غصب شده است. همچنین آن حضرت، انصار و مسلمانانی را که با پیامبر بودهاند، نصیحت کرده و یادآور شدند که پیامبر چه وصیتهایی کرده و چه کسی را به فرمان خدا به جانشینی خود برگزیده بود.
این سخنرانی در مسجد مدینه شوری در انصار به پا کرد و این سئوال را در ذهن آنها به وجود آورد که آیا راهی را که انتخاب کردهاند، درست است یا نه. از طرفی وعدههایی را که سران قریش به آنها داده بودند به یاد میآوردند و در دلشان زلزله تردید بود.
سران قریش برای چندمین بار افرادی به در خانه علی (ع) فرستادند تا او را به مسجد بیاورند، اما حضرت فاطمه (س) ممانعت کرد تا اینکه گروهی شمشیر به دست به در خانه آن حضرت رفتند، اما باز حضرت زهرا (س) ایستادگی کرد. سربازان در خانه علی (ع) را آتش زدند و با لگد زدن به در، وارد خانه شدند و چون فاطمه (س) پشت در بود، مورد اهانت و ظلم قرار گرفت و نوزادی که در شکمش بود، سقط شد. باز هم فاطمه (س) در حالی که زخمی شده بود، گوشه لباس علی (ع) را گرفت و اجازه نداد او را به مسجد ببرند. این بار عاملان حکومت با بیرحمی ضربات زیادی با دسته شمشیر و تازیانه به حضرت زهرا (س) زدند تا او روی زمین افتاد. دقایقی گذشت و فاطمه (س) توانست از جایش بلند شود.
دست فرزندان خود را گرفت و با وجود زخمهای زیاد و در حالی که رخش زرد شده بود به سوی مسجد مدینه روانه شد. در مسجد گروهی شمشیر به دست میخواستند علی (ع) را وادار به بیعت کنند و او را تهدید به مرگ کرده بودند. ناگهان فاطمه (س) به مسجد رسید و با دیدن صحنه فریاد کشید و آنها را تهدید کرد که اگر علی (ع) را وادار به بیعت کنند به پدرش رسول خدا پناه میبرد و برای آنها از خدا طلب عذاب میکند. در این هنگام، دست حسن (ع) و حسین (ع) را گرفت و به سوی قبر پدرش رفت. علی (ع) از سلمان خواست تا جلوی او را بگیرد. سپس زهرا (س) با فرزندان خویش به مسجد بازگشت و در حالی که مردم و انصار بهت زده شده بودند و سران قریش نیز نمیدانستند چه کنند و شمشیر در دست زورگویان میلرزید، دست حضرت علی ( ع ) را گرفته و به خانه بازگشت و تا زمان زندگانی خویش نگذاشت که سران قریش، علی (ع) را وادار به بیعت کنند.
در این میان و در حالی که آن حضرت، شور و غوغایی به پا کرده بود، سخنانش با زنان مدینه برای چندمین دفعه موجب آگاهی مردم و اتمام حجت با آنها شد. آن حضرت به آنان فرموده بود که نادیده گرفتن خلافت جانشین پیامبر و سپردن این منصب به افراد دیگر، باعث مشکلات زیادی برای جامعه اسلامی خواهد شد و نافرمانی مردم در عدم حمایت از جانشین رسول خدا به ضرر آنهاست و مصیبتهایی به دلیل همین نافرمانیها به سر مسلمانان خواهد آمد.
دیری نگذشت که زهرا (س) به علت آسیبهای جسمانی متعدد و ضعف شدید ناشی از آن به شهادت رسید. شهادت و وصیت حضرت زهرا (س) بزرگترین اعتراض به جامعه ناسپاس و نافرمان آن روز بود و باعث شد تا امروز ما بتوانیم حق و حقیقت را از باطل بشناسیم. او در روزهای آخر عمر خود با وصیت به حضرت علی (ع) از او خواست تا شبانه دفن شود و محل تدفینش نامعلوم باشد. این خود بزرگترین اعتراض به غاصبان ولایت و ظالمان آن روز و بیانگر حقیقت تاریخ بود که چرا باید آرامگاه دختر رسول خدا مخفی باشد و باعث شد تا راه و چاه از هم شناخته شود.
شهادت حضرت فاطمه (س) خط سرخی بر برگهای ابدی تاریخ کشید. آن حضرت با شهادت خود به مردم بیان کرد که چگونه پیام رسول خدا فراموش شد، چگونه بعد از ایشان، همنشینان را به جای جانشینان بر سر کار آوردند و چگونه جاهلیت و نژادپرستی عرب با لباسی تازه به نام اسلام لکه ننگی بر صحنه روزگار شد.