من همیشه پشت در نیم سوخته ام....
دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۲:۳۳ ب.ظ
بعد از آن روز مدینه…
هر روز در حریم دل به زیارت قبر فاطمه و محسن علیهما السلام می روم. در نیم سوخته را می بوسم و با ادب وارد می شوم. نمی توانم به پشت در نگاه کنم! از میخ در تعجب می کنم! نه به در می شود نگاه کرد و نه به دیوار! آتش چه کرده ؟!
در تنگاتنگ در خانه، غوغای سقیفه را می شنوم. فریادهای ناهنجار عمر و خالد و قنفذ و مغیره گوشم را می خراشد! در دست هر کدام تازیانه ای است. هر یک شمشیری به کمر بسته اند! خدایا مگر چند نفر هیزم آورده اند که در و دیوار خانه سیاه است، و دود تا فراز آن زبانه کشیده است؟
از آتش چیزهایی شنیده ام. بوی دود بر مشامم و رنگ شعله بر چشمانم مانده است.
من همیشه پشت در نیم سوخته ام!
صدای فاطمه لحظه ای از گوشم قطع نمی شود! صدای شکستن ِدر روحم را می لرزاند !
حسین سر به دیوار خانه سلمان نهاده و گریه می کند!
زینب ِ بی مادر، مادر مصیبت ها شده !
آخ فضّه به داد دلم برس . . .
هر روز در حریم دل به زیارت قبر فاطمه و محسن علیهما السلام می روم. در نیم سوخته را می بوسم و با ادب وارد می شوم. نمی توانم به پشت در نگاه کنم! از میخ در تعجب می کنم! نه به در می شود نگاه کرد و نه به دیوار! آتش چه کرده ؟!
در تنگاتنگ در خانه، غوغای سقیفه را می شنوم. فریادهای ناهنجار عمر و خالد و قنفذ و مغیره گوشم را می خراشد! در دست هر کدام تازیانه ای است. هر یک شمشیری به کمر بسته اند! خدایا مگر چند نفر هیزم آورده اند که در و دیوار خانه سیاه است، و دود تا فراز آن زبانه کشیده است؟
از آتش چیزهایی شنیده ام. بوی دود بر مشامم و رنگ شعله بر چشمانم مانده است.
من همیشه پشت در نیم سوخته ام!
صدای فاطمه لحظه ای از گوشم قطع نمی شود! صدای شکستن ِدر روحم را می لرزاند !
حسین سر به دیوار خانه سلمان نهاده و گریه می کند!
زینب ِ بی مادر، مادر مصیبت ها شده !
آخ فضّه به داد دلم برس . . .
۸۹/۰۲/۰۶