عجب خدای بزرگی
پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۳:۲۸ ب.ظ
مهر سجاده من،
گرد نشسته بر قاب دعای فرج،
همه جا
بوی خاک کوچه ام را می داد
لحظه هایم کم کم
شوق پیراهن یوسف را داشت
من عزیزم را باید در چاه کجا می جستم !
پروردگار جمعه ها دوباره سلام
صد باره عرض میکنم:
هزار باره این جمعه هم، او نیامد!
حال آنکه همچنان
ما به مهدی ٍ تو شائق تریم تا به حجاب گناه
و تو به فریادرسی شهره تری تا ما به طلب
آنقدر بر پای انتظارمان تاول ادعا نشسته است که جز از حبیب قلوب الصادقین،
محبوبمان را از کسی سراغ نگیریم.
پس خدایا! قرار این دل، سامان این سر، دامان این دست به ما بازگردان!
سیاق تو این است که صبر بیش از درد می دهی، به جان او که
” بیمنهِ رزق الوَری” صبر را روزیمان کن!
به سنگ خوف و رجاء ات دل سنگی مان را بشکن که خود فرموده ای:
انا عند القلوب المنکسرة
…
باز انگار که نیمه شب باشد و من در مطاف نظر به آسمان دارم و او نباشد!
دلم گرفت؛
عجیب صدای مرد آذری زبان ِ طواف در گوشم می پیچید؛
“یا گیاث المستگیثین”
یا آن زن سیه چرده مصری که بلند بلند با تحکم صدایت می زند؛
“یا غیاث المستغیثین”
دل یتیم من هم در آن شلوغی به تمنای یتیم نوازی فریاد میکند؛
“ای فریادرس فریادخواهان”
جمعه دیگری بی او در راه است و اگر از نعمت دولت منصور او هم غافل شویم،
بی تابی ِاین دل مجال تخطّی از دعای فرج نمی دهد!
خورشید می خندد، دلم اشک شوق می ریزد
عجب خدای بزرگی! به همه زبانهای زنده دنیا مسلط است…
گرد نشسته بر قاب دعای فرج،
همه جا
بوی خاک کوچه ام را می داد
لحظه هایم کم کم
شوق پیراهن یوسف را داشت
من عزیزم را باید در چاه کجا می جستم !
پروردگار جمعه ها دوباره سلام
صد باره عرض میکنم:
هزار باره این جمعه هم، او نیامد!
حال آنکه همچنان
ما به مهدی ٍ تو شائق تریم تا به حجاب گناه
و تو به فریادرسی شهره تری تا ما به طلب
آنقدر بر پای انتظارمان تاول ادعا نشسته است که جز از حبیب قلوب الصادقین،
محبوبمان را از کسی سراغ نگیریم.
پس خدایا! قرار این دل، سامان این سر، دامان این دست به ما بازگردان!
سیاق تو این است که صبر بیش از درد می دهی، به جان او که
” بیمنهِ رزق الوَری” صبر را روزیمان کن!
به سنگ خوف و رجاء ات دل سنگی مان را بشکن که خود فرموده ای:
انا عند القلوب المنکسرة
…
باز انگار که نیمه شب باشد و من در مطاف نظر به آسمان دارم و او نباشد!
دلم گرفت؛
عجیب صدای مرد آذری زبان ِ طواف در گوشم می پیچید؛
“یا گیاث المستگیثین”
یا آن زن سیه چرده مصری که بلند بلند با تحکم صدایت می زند؛
“یا غیاث المستغیثین”
دل یتیم من هم در آن شلوغی به تمنای یتیم نوازی فریاد میکند؛
“ای فریادرس فریادخواهان”
جمعه دیگری بی او در راه است و اگر از نعمت دولت منصور او هم غافل شویم،
بی تابی ِاین دل مجال تخطّی از دعای فرج نمی دهد!
خورشید می خندد، دلم اشک شوق می ریزد
عجب خدای بزرگی! به همه زبانهای زنده دنیا مسلط است…
۸۹/۰۲/۱۶