بخشی از گفت و گو با حجت الاسلام والمسلمین سید جعفر طباطبایی
(اولین روحانی کاروان )
این مصاحبه را کمتر خوانده اید
سال اول که مشرف شدم، قسمتهایی از بقیع را خراب کرده بودند، من چوبه های ضریح مطهر 4 امام علیهم السلام را دیدم که کنار قبور مطهرشان بود. آخر قبرستان -که حالا آقایان میگویند به روایت سنی قبر فاطمه بنت اسد است، متأسفانه حاضر نیستند آنچه را مشهور و مورد قبول همه بود، در کتابهایشان بنویسند، بلکه مطالبی را با تلفیق برخی تاریخها ساخته اند- گنبدی باکاشیهای آبی رنگ وجود داشت که تخریب شده بود و کاشیهای شکستهاش کنار قبر ایشان افتاده بود.
گنبد مورد نظر در کدام قسمت از قبرستان بود؟
آخر قبرستان که اکنون آن را قبر «ابو سعید خدری» مینامند. البته من هنوز آنجا را قبر «فاطمه بنت اسد» میدانم؛ زیرا وقتی زمینهای بنی نضیر نصیب مسلمانها شد، سه بخش آن به حضرت علی علیه السلام رسید. یک بخش این زمینها کنار بقیع بود که حضرت در آن دو خانه ساخت: یکی برای خودش و دیگری برای مادرش فاطمه بنت اسد. ایشان (فاطمه بنت اسد) پس از وفاتشان در همان جا دفن شدند. امام حسن مجتبی علیه السلام در روایتی فرمودهاند: «مرا به سوی بقیع حمل و نزدیک قبر مادرم دفن کنید» برخی این سخن را به جدة ایشان «فاطمه بنت اسد» معنا کردهاند، بنابراین میگویند: قبری که کنار قبور چهار امام است، قبر فاطمه بنت اسد میباشد.
قبری که کنار قبورچهار امام است، از قدیم به قبر فاطمه زهرا مشهور بود و لوحی هم آنجا قرار داشت که از سال 56 آن را برداشتند.
لوح روی قبر مورد نظر بود؟
نه، کنار قبر طاقچه مانندی قرار داشت که روی آن نوشته شده بود: "الحسن المجتبی و علی بن الحسین ومحمد بن علی و جعفربن محمد و علی رؤوسهم قبر عباس عم النبی و آخر الجدار قبر سیدتنا فاطمة الزهراء" لوح تا حدود سال 54 یا 55 یا 57 بود، اما بعد برداشته شد.
داخل بقیع راهروهای خیلی باریکی درست کرده بودند که افراد به زحمت رد میشدند. بیشتر قبور اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اطراف قبر «عثمان» و «حلیمه سعدیه» و ... بود. پشت قبر عثمان دیوار آخر بقیع و پشت آن نیز کوچه باغها و سپس منطقهای بود که میگفتند قبر فاطمه بنت اسد است.
کسی از زیارت بقیع جلوگیری نمیکرد؟
در بقیع که اصلاً مزاحمت نبود، در حرم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 100 یا 150 نفر را پایین منبر مینشاندم، بالای منبر با صدای بلند زیارت می خواندم. گاهی «آمرین به معروفشان» میآمدند و با خواندن «لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی» به من میفهماندند که صدایم را بلند نکنم. درست هم میگفتند؛ زیرا دوران جوانی صدایی بلند داشتم. ایام حج وقتی کنار کعبه صدایم برای دعا بلند میشد، طبقة دوم و سوم -مخصوصاً شیعیان عراق و برخی مدیران کاروانها که خیلی با من آشنا بودند- میفهمیدند که صدا، صدای من است.
به خاطر دارید که مزاحمتها از چه تاریخی شروع شد؟
از سال 53 و 54، البته به من که همة زیارتها را حفظ کرده بودم و از بر میخواندم،کاری نداشتند، اماکسانی را که می خواستند کتاب دست بگیرند، اذیت میکردند.
هنگام ورود به عربستان کتابها را نمیگرفتند؟
ما ندیدیم، در گمرکها هم به کتابها کاری نداشتند.چون هنوز از محتوای کتب ادعیه اطلاعی نداشتند. من دورة «الغدیر» را برای امام جمعة مسجد الحرام، همچنین صحیفة سجادیه و مفاتیح بدون زیارت عاشورا را برای رئیس شئون دینی مسجد الحرام که آن زمان احمد الیامی بود، بردم.
این کتابها را به سفارش خودشان میبردید؟
ازهمان سال 41 که مشرف شدم، برای شیخ احمد سمعانی که رئیس شئون دینی مسجدالحرام بود، هدایایی مثل زعفران، قالیچه و پارچه میبردم - برخی افراد کاروان میگفتند: می خواهی بفروشی؟ جواب میدادم: خیر، برای کسی میبرم- رابطة ما از آنجا برقرار شد.
ما با آنها بسیار بحث و گفت و گو میکردیم؛ وقتی سنگهای صفا و مروه را میکندند، نزد شیخ احمد الیامی رفتم – سال گذشته هم نزد رئیس شئون دینی مسجدالحرام رفتم– به اوگفتم: «سؤالی دارم». گفت: «بفرمایید» پرسیدم:
«مراد از"ان الصفا و المروة من شعائر الله" این سنگها است یا مکانش؟ آیا جایزاست که آنها رابه ایران ببریم؟» پاسخ داد: «نه، جایز نیست». گفتم: «پس چرا آنها را خراب میکنید؟» جواب داد: «این طرح و برنامة مهندسان است. آنها علمی دارند و ما هم علم دیگری».