برادران شهیدم شما مرا بخرید
مرا ز مرز شلمچه به کرببلا ببرید
رفتیم و هوایی شدیم... غروب دوکوهه دلمان را ربود و خاک معطر فکه عقلمان را...
کولههای دلبستگیهامان میان سیمهای خاردار هویزه جا ماند و روحمان راهی معراج شد...
فریاد زدند: نروید؛ منطقه پاکسازی نیست! دلمان رفت و از تعلقها پاکیزه گشتیم و آشنای سید که میگفت: بگذار عاقلان تو را به ماندن بخوانند؛ راحلان، طریق عشق میرانند. رفتیم و مجنون شدیم و آوارة خاکریزهای طلاییه؛ سرگشته نخلهای بیسر فتحالمبین. به سه راهی شهادت رسیدیم: خدا بود و آسمان بود و نور... خدا را برگزیدیم و دلکنده شدیم؛ نشستیم روی خاکهای غریب شلمچه؛ یا مشق عشق حسین(ع) دیوانة کربلا شدیم...
دستمان به بارگاه شش گوشهاش نرسید؛ با اشکهامان بر ضریح طلاییاش حلقهای، و بر دستهای علمدارش بوسه زدیم. کبوتر دل بیقرار شد؛ تشنة وصال بود، راهی کربلایش نمودیم و بیدل شدیم و در وادی انتظار ماندیم.
رفتیم و هوایی شدیم... برگشتیم با همة سوغاتمان: بیدلیمان! برگشتیم و گرفتار شدیم؛ ناگاه میان ...